در این عالم (طبیعت) اگر کسی چیزی رو بخواد به دست ما برسونه باید آدرس ما رو بدونه.
مثلا بدونه از کل عالم طبیعت باید کهکشان راه شیری رو پیدا کنه
از کل این کهکشان باید منظومه شمسی رو پیدا کنه.
از کل این منظومه باید کره زمین رو پیدا کنه
از کل کره زمین باید ایران رو پیدا کنه.
از کل ایران مثلا استان اصفهان رو پیدا کنه.
از کل اصفهان باید شهر کاشان رو پیدا کنه.
از کل کاشان باید محل زندگی من رو پیدا کنه و .
بزرگواری در وبلاگشون در مورد علت عدم انتقال سیادت از زن به نسل بعد رو مطرح کرده بودن که به نظر من این خیلی ریشه وحیانی نداشته باشه و گویا در بین فقها هم بر سر این مسئله اختلاف هست. این مسئله سیادت رو انصافا اطلاع ندارم و باید اول مشخص بشه این عدم انتقال سیادت از زن ریشه وحیانی داره یا ریشه اجتهادی.
زیاد دیدم مجردهایی که گارد محکمی در مورد ازدواج کردن دارن. اما واقعا در قلبشون تمایل زیادی به ازدواج دارن. یعنی وقتی در مورد ازدواج کردن حرف پیش میکشی انگار داری وارد یک حیطه ناموسی میشی. یک خط قرمز پر رنگ. اما وقتی باهاشون رفیق تر میشی میبینی دلشون که خیلی میخواد اما ترس ها و نگرانی هایی دارن.
منم در زمان مجردیم همین ترس ها و گاردها رو داشتم. اعتراف میکنم دوستانی بسیار خوب و با ایمان در اواخر دوران مجردیم نصیبم شد که شیاطین درون منو در باب ازدواج رجم کردن.
جالبه بدونید یکی از اهداف جدی من ادامه تحصیل در رشته مورد علاقه ام بود و نگران بودم که ازدواج و شرایطش مانع از این بشه که به اهداف علمی و تحصیلی ام برسم.
و این ترس و نگرانی به شکل عجیبی به وقوع پیوست. علی رغم تمام تلاش هام.
من از سیر دانشگاهی باز موندم.
اما لحظه ای از راهی که اومدم پشیمون نیستم بلکه حتی. اما چه فایده؟. وقتی نمی تونم علت پشیمون نبودنم رو شرح بدم.
خوبه برای دوستان مجردمون که نگرانی ها و ترس هایی در باب ازدواج دارن دوستان بهتری باشیم و هرگز عجله نکنیم در اینکه اونها به تصمیم ازدواج برسن.
کاش بتونیم مثل نور عمل کنیم در مورد تاریکی های ذهنشون در باب ازدواج و انتخاب
جالبه بدونید دوستان من هرگز به من نگفتن : "نمی خوای ازدواج کنی؟" یا حتی غیر مستقیم هم به من نمی گفتن ازدواج فلان و چنان هست.
من فقط آنچه باید میفهمیدم رو میدیدم. از نزدیک شاهد بودم.
با آقا مهدی نشسته بودیم و فیلم ارمغان تاریکی رو میدیدیم
من فقط چند قسمت از این فیلم رو دیده بودم و در جریان کلی ماجراش بودم: (ممکنه روایتم از فیلم دقیق نباشه چون خیلی کلی در ذهنم هست)
اون پسر شخصیت اصلی فیلم از فعالان سازمان مجاهدین خلق بود اما عاشق دختری خارج از سازمان میشه. از قضا دختری در درون سازمان هم به این پسر علاقه مند بود. اما این پسر میره پی اون دختر که با سازمان نبود.
علاقه ی پسر، به نفع سازمان نبود و با اسید ریختن روی صورت اون دختر می خواستن پسر رو از اون علاقه منصرف کنن. دختر وقتی چهره اش رو از دست داد گفت نمی خواد اون پسر دیگه ببیندش. پسر هم توی یه سانحه ساختگی خودش رو به کوری میزنه یعنی وانمود میکنه که کور شده. تا اون دختر رو از دست نده. خلاصه با اون دختر ازدواج میکنه. سالها میگذره در یک اتفاقی اون دختر درون سازمان که به این پسر علاقه داشته متوجه میشه اون پسر این همه سال بینا بوده و وانمود میکرد که کور شده.
حالی که اون دختر سازمان در این سکانس داشته (وقتی فهمید این پسر کور نشده و وانمود به کوری کرد در تمام این سالها، تا اون خانم رو از دست نده) خیلی حال تلخی بود. به وضوح مشخص بود که احساس شکستی که بعد از متوجه شدن این قضیه داشت بیشتر و سنگین تر از احساس شکست سالها پیشش بود که فهمید این پسر به دختری دیگه علاقه منده.
با خودم میگفتم نیازی نیست با دوست عاقلتر از خودم م کنم. خب معلومه که نباید خیلی با این بچه ها وارد بحث بشم. آخه اینا خیلی ذهنیت های غلط دارن. فقط برای اینکه ذهنیتشون از برخی مسائل معرفتی درست بشه یکی دو سال باید روشون کار کرد.
تازه یه گارد شدیدی هم دارن نسبت به فلسفه و عرفان. دو تا حدیث هم معلوم نیست از کجا پیدا کردن وانگهی معلون نیست منظور معصوم از اون احادیث چی بوده که اینا ازش ملعون بودن فلاسفه رو استخراج کردن. با این اوصاف هر حرفی که میزنم سریع وصلش میکنن به ذهنیت خودشون از سخن عرفا و حکما.
اصن یه وضعیه. نیازی به م نیست. وارد بحث نمی شم باهاشون.
دیشب خانمم گفت تو خیلی وقته به دوستت زنگ نزدی. نمی خوای زنگ بزنی؟. (خانمم به وضوح متوجه بهتر شدنم بعد از صحبت با اون دوستام میشه). گفتم چرا. دو سه روزی هست تو فکرش هستم.
زنگ زدم. بعد از یه سری حرفهایی که زدیم مسئله رو بهش گفتم. گفت: وقتی میخوان بدونن و ازت میپرسن مگه میتونی ساکت باشی؟. حتی اگه بتونی هم اصلا درست نیست. باید حرف بزنی. منتها هشیار باش. خیلی آروم. خیلی با حوصله.
گفتم ذهنیت دارن. گارد دارن. گفت: این یه جور امر به معروفه. هر چیزی راهی داره. و صحبتهای زیادی در این باب کردیم
این مطلب و مطلب قبلی ان شا الله تا آخر سال مطلب ثابت من باقی خواهند ماند و در اابتدای صفحه نمایش داده میشن.
مطلب قبلی مشارکت من در اون پویش هست و اما اهداف و قواعد این پویش:
اهداف:
جنگ امروز، جنگ رسانه ها و اندیشه ها هست. اونقدر قلب و ذهن ما برای دشمنان ما مهم شده که حتی در سرگرمی های ما هم به فکر تهاجم هستن. وبلاگ یک رسانه هست. میزان تاثیرگذاریش هر چقدر که هست باشه. اما هست. باید حرکتی کنیم که کسانی که در این محیط متوجه جنگ دنیای مدرن هستن و فعالیتشون در راستای این جنگ محسوب میشه بیشتر دیده بشن.
دوست من. برادر . خواهر.: سخن جدیست. شوخی نیست. صحبت از یک تلاشی حداقل 1400 ساله هست. نگذاریم این تلاش بی ثمر بمونه.
قواعد:
1_ شروع این پویش از امروز "1397.12.01" و پایان این پویش "1397.12.28" هست
2_ تر جیحا 8 وبلاگ و اگر خواستید بیشتر یا کمتر معرفی کنید حداقل یکی و حداکثر 14 وبلاگی که به لحاظ محتوا و تاثیرگذاری بر فکر و قلب شما، مد نظرتون هست رو با لینک دادن معرفی کنید.( هر تعدادی از این عدد که باشه میتونه به نام و نیت یکی از معصومین باشه "پیشنهاد منه و اجباری نیست")
3_ ترجیحا از 8 نفر نفر دعوت کنید (در غیر این صورت 1 تا 14 نفر) تا در این پویش شرکت کنند
4_ حتما عنوان مطلب پویشتان "پویش موثرترین وبلاگ ها" باشه
5_ ترجیحا این مطلب پویش جزو مطلب ثابت وبتون باشه تا پایان پویش (البته این قاعده اختیاری هست)
6_ هر کسی در این پویش شرکت کرد ذیل این مطلب یک نظر عمومی بگذاره و اعلام کنه که مشارکت کرده تا بعدا برای آمار گیری از موثرترین وبلاگها بدونیم چند نفر مشارکت کردن( تر جیحا اگر لینک مطلبشون رو هم بذارن بهتره)
7_ هیچ اشکالی نداره اگر دوستتون کسی رو معرفی کرد شما هم اگر اون شخص رو موثر میدونید معرفی کنید. چون قرار هست در پایان پویش موثرترین های سال 97 رو معرفی کنیم.
8_ اینها کلیات بود. در جزئیات دوستان مختارن. و از خلاقیت خودشون استفاده کنن. منتها هر کسی در چالش شرکت میکنه لینک این مطلب رو هم قرار بده تا دیگران از قواعد و هدف این چالش آگاه باشن.
ان شا الله 40 سال دوم انقلاب شاهد عجایبی از حقایق دین اسلام در متن اجتماع باشیم. حقایقی مست کننده.
اللهم الرزقنا
موزه درد معاصر :
الرقیم:
باغچهپیچک:
تلاجن:
فیشنگار:
بازتاب نفس صبحدمان:
ماجراهای من و خودم:
مردی به نام شقایق:
خانمم از تنهایی اش ذز شهر غریب با استاد صحبت میکرد و اینکه تمام رفیقان جانش توی شمال هستن.
استاد در پایان توصیه هاش یه سوال اساسی هم از خانمم پرسید:
راستی! چقدر با خدا صحبت میکنی؟
خانمم فقط نگاه کرد.
وقتی این جمله رو خانمم برام گفت من هم فقط نگاش کردم. درگیر خودم شدم. انگار این سوال از من هم شده.
بعد استاد به خانم فرمودن:
با خدا حرف بزن. ساده و راحت. اما حرف بزن.
این مطلب و مطلب قبلی ان شا الله تا آخر سال مطلب ثابت من باقی خواهند ماند و در اابتدای صفحه نمایش داده میشن.
مطلب قبلی مشارکت من در اون پویش هست و البته توضیحات مختصری هم داده شده که اگر خواستید میتونید مطالعه کنید
و اما قواعد این پویش:
قواعد:
1_ شروع این پویش از امروز "1397.12.01" و پایان این پویش "1397.12.28" هست
2_ تر جیحا 8 وبلاگ و اگر خواستید بیشتر یا کمتر معرفی کنید حداقل یکی و حداکثر 14 وبلاگی که به لحاظ محتوا و تاثیرگذاری بر فکر و قلب شما، مد نظرتون هست رو با لینک دادن معرفی کنید. و چند جمله ای هم در مورد هر کدوم از وبلاگهایی که معرفی میکنید شرح و توصیف بنویسید
3_ ترجیحا از 8 نفر نفر دعوت کنید (در غیر این صورت 1 تا 14 نفر) تا در این پویش شرکت کنند
4_ حتما عنوان مطلب پویشتان "پویش موثرترین وبلاگ ها" باشه
5_ ترجیحا این مطلب پویش جزو مطلب ثابت وبتون باشه تا پایان پویش (البته این قاعده اختیاری هست)
6_ هر کسی در این پویش شرکت کرد ذیل این مطلب یک نظر عمومی بگذاره و اعلام کنه که مشارکت کرده تا بعدا برای آمار گیری از موثرترین وبلاگها بدونیم چند نفر مشارکت کردن( تر جیحا اگر لینک مطلبشون رو هم بذارن بهتره)
7_ هیچ اشکالی نداره اگر دوستتون کسی رو معرفی کرد شما هم اگر اون شخص رو موثر میدونید معرفی کنید. چون قرار هست در پایان پویش موثرترین های سال 97 رو معرفی کنیم.
8_ اینها کلیات بود. در جزئیات دوستان مختارن. و از خلاقیت خودشون استفاده کنن. منتها هر کسی در چالش شرکت میکنه لینک این مطلب رو هم قرار بده تا دیگران از قواعد و هدف این چالش آگاه باشن.
موزه درد معاصر :
الرقیم:
باغچهپیچک:
تلاجن:
فیشنگار:
بازتاب نفس صبحدمان:
ماجراهای من و خودم:
مردی به نام شقایق:
من هیچ وقت هدف اولم از مطالبی که نوشتم این نبوده که که مخاطبم متوجه منظورم بشه.
برای همین هیچ وقت مطالبم رو شفاف ننوشتم.
چرا؟
چه اهمیتی داره که مخاطبم متوجه منطور من بشه یا نشه؟. مگه مطلب من چقدر اهمیت داره.
همیشه مهمتر از فهم مطالب خودم یه مسئله دیگری وجود داشته.
و اون اندیشه کردن مخاطبم بوده.
من نمی خوام تعریف از خود بکنم اما توانمندی این رو دارم که خیلی شفاف و مبرهن مطالب خودم رو به شما عرضه کنم. بیان من خوبه طوری که غالبا در بین دوستانی که احاطه علمی بیشتری نسبت به من داشتن به من پیشنهاد میدادن طرح مسئله کنم و بحث رو آغاز کنم (دوستان به شوخی به من لقب " مبصر کلاس" میدادن). اما عامدانه وارد این فضا نمیشم.
لذا همیشه مطالب من سهمی از ابهام و گنگ بودن رو داشته.
و چون میدونم شکستن عادات ذهنی و تقیدات خود ساخته و پیش فرضهای عرفی موجب تفکر میشه. غالبا از این روش ورود پیدا کردم.
گفتم مطرحش کنم شاید کسی راهکار بهتری داشته باشه یا نقدی به روشم داشته باشه.
وطن هر انسانی اون مکمنی هست که در اون پرورش پیدا میکنه.
وطن هر انسانی اون جایی هست که وجه جانش به اون سمته.
من این ترانه رو به یاد وطنم گوش دادم همیشه. وطن جانم.
راستی چقدر زاویه نگاه میتونه حال انسان رو متغییر کنه.
وطن
یک روزی یعقوب، وطن یوسف بود. و یک روزگاری هم رسید که یوسف، وطن یعقوب شد.
برای تعالی باید در وطنت مستقر شوی تا آرامش پیدا کنی.
جالبه بدونید برای جسم مادی انسان، فقط زمین (سطح خشکی) محل اسکان و آرمیدن انسانه. زندگی مداوم در دریا ها یا در فضا مزاج انسان رو از بین میبره و بهم میزنه.
برای اعتدال جسم باید در ارض اسکان داشت.
ارض جان کجاست؟.
آیا اسکان داریم؟
مستقر شدیم؟.
راستش ذو تا سوال در ماههای اخیر برای من خیلی برکت داشت.
گفتم برای شما هم مطرحش کنم. روش فکر بفرمایید. یقینا در وهله اول جوابهایی به ذهن هر کسی میرسه. اما خب باز هم فکر بفرمایید.
سوال اول:
ائمه معصومین ما با دستان مبارکشون به غیر از یکی دو مورد کتابی رو کتابت نفرمودن. گویا حضرت امیر علیه سلام قرآن رو با دستان مبارکشون کتابت فرمودن. و همینطور حضرتشون صحیفه فاطمی رو نوشتن. و گویا یک کتاب دیگری هست به اسم جفر ابیض و جفر احمر که فقط در دستان خودشان باقی ماند. از این سه کتابی که کتابت فرمودن، دو تاش که اصلا قرار نبود به دست امت برسه و اون قرآن هم که بنا بود برسه، غاصبین مانع شدن.
سوال من اینه. چرا معصومین ما کتابی برای امت تالیف نکردن؟. در حالی که شاگرد بسیاری تربیت کردن و علم رو به شاگردان میگفتن. اما همون علم رو خودشون مکتوب نمی کردن تا به دست نسل های بعدی رسه. چرا؟
سوال دوم:
در اون توقیع رجوع به رواة حدیث در زمان غیبت. وقتی اسحاق بن یعقوب از تکلیف شیعیان در زمان غیبت پرسیدن حضرت بقیة الله (عج) فرمودن : رجوع کنید به رواة احادیث ما. و رواة احادیث رو بر شیعیان حجت، دونستن.
سوال اینه که چرا نفرمودن رجوع کنید به احادیث ما؟. بلکه تاکید بر رواة داشتن.
متوجه ربط این دو سوال شدید؟
و حتما هم متوجه هستید که رواة طبیعتا معصوم نیستن.
سخت نشد قضیه؟.
نمیدونستن قضیه سخت میشه؟. نمیدونستن امت ممکنه دچار تفرقه بشن سوء استفاده گران ممکنه سوء استفاده کنن؟
مثلا سید صادق شیرازی هم ممکنه ادعای راوی بودن بکنه. و خب ایشون کم هم مقلد نداره. حتما رفتید اربعین و دیدید بین نجف تا کربلا چقدر تصویر این مرجع تقلید مشاهده میشه.
قبول کنید قضیه سخت میشه.
خب وقتی حجت هستن بر ما. واجب الاطاعه هم میشن؟. دوستشون هم داشته باشیم؟. چقدر دوستشون داشته باشیم؟
چقدر بهشون اعتماد کنیم؟. پس عقل خودمون چی میشه؟. اگه اشتباه کنن چی؟. از کجا بفهمیم واقعا کیا رواة حدیث هستن در هر عصری؟
قبول کنید قضیه سخته از یه جهاتی.
روی اون دو تا سوال فکر کنیم.
+ با این روحیات غذایی که پیدا کردی به نظرم این وروجک هم پسر باشه.
++ خب باشه ،مگه چی میشه؟
+ هیچی. تازه میشن دو تا سرباز
++ یعنی شهید میشن؟
+ !!!! شهید؟. قبل از من؟!!!. "میخوام بگم اگز رودتر از من شهید بشن ازشون نمیگذرم اما نگاهم رو میندازم به سفره و از امام زمان خجالت میکشم و باز چیزی نمیگم"
++ نمی خوام .پس من چی؟
+ "در حالی که بغضم رو فرو میخورم نگاهش میکنم و میگم" وقتی با هم رفتیم فیلم به وقت شام رو دیدیم من فقط یک جا نتونستم جلوی اشکم رو بگیرم. وقتی بعد از اون همه سرکشی پسر از چرایی حضورش در سوریه و عاقلانه و صابرانه و عارفانه مواجه شدن پدرش با این طغیان پسر. در نهایت توی اون هواپیمای انتحاری، پدر شاهد بود پسرش داره به سمت شهادت میره و خودش جا موند.شهادت پسرش رو با چشماش میدید گویا. خیلی سخته.
من اون روز روی اون صندلی سینما به جای اون پدر اشک ریختم. چون حال یک پدر رو میفهمیدم. فعلا تمومش کنیم این بحث رو
وطن هر انسانی اون مکمنی هست که در اون پرورش پیدا میکنه.
وطن هر انسانی اون جایی هست که وجه جانش به اون سمته.
من این ترانه رو به یاد وطنم گوش دادم همیشه. وطن جانم.
راستی چقدر زاویه نگاه میتونه حال انسان رو متغییر کنه.
یک روزی حضرت یعقوب (ع)، وطن حضرت یوسف (ع) بود. و یک روزگاری هم رسید که حضرت یوسف (ع)، وطن حضرت یعقوب (ع) شد.
برای تعالی باید در وطنت مستقر شوی تا آرامش پیدا کنی.
جالبه بدونید برای جسم مادی انسان، فقط زمین (سطح خشکی) محل اسکان و آرمیدن انسانه. زندگی مداوم در دریا ها یا در فضا مزاج انسان رو از بین میبره و بهم میزنه.
برای اعتدال جسم باید در ارض اسکان داشت.
ارض جان کجاست؟.
آیا اسکان داریم؟
مستقر شدیم؟.
-- : امروز خیلی سنگین تمرین میکنم. تا یک ماه پیش محال بود بتونم این وزنه رو ببرم بالای سرم.
++: قدر مربی ات رو بدون. میدیدم چقدر بر سر چگونگی حرکات دست و هماهنگی اعضای بدن موقع بالا بردن وزنه برات حرف میزد و نکات علمی بهت میگفت.
--: آره ، اما تمام اون حرفها که صد در صد لازمه. 50 درصد ماجراست. 50 در صد دیگه اش این عرق هایی هست که باید ریخته بشه و این فشارهایی هست که باید تحمل کنم. این گرفتگی عضلات. اون نخوردن ها و خوردنها.
++: چه جالب. آره دیگه. همه اون نکات علمی رو خودش هم میدونه اما اون نمیتونه به سنگینی تو وزنه بزنه.
--: قربون آدم چیز فهم. حسین: آخر بهم نگفتی. کلی تحقیق کردم راجع به این دختره. اما هنوز دلم آروم نگرفت. خوبه برای ازدواج؟
++: میدونی محمد جان. تمام حرفهایی که تا حالا با هم زدیم در مورد انتخابت و ازدواجت. همش همون نکاتی بود که مربی ات در مورد بالا بردن وزنه بهت میگفت. تازه میشه 50 در صد ماجرا. تو در این قضیه انتخاب و برای شکوفا شدن اختیار خودت باید 50 در صد سهم خودت رو بپردازی. عرق بریز. فشار تحمل کن. گرفتگی عضلات رو تحمل کن. این قاعده خداست.
من 50 در صد خودم رو بهت گفتم و دریغ نکردم. 50 در صد دیگه سهم تو هست. برای تعالی و سعه پیدا کردن تو هست. تمام عرق ها و فشارها و گرفتگی هاش هم نوش جونت.
--: حتی اگه به قیمت اشتباه کردن من تموم بشه؟
++: فکر نمی کردی قدرت اختیارت،برای خدا مهم تر از ازدواجت باشه نه؟. ولی مهم تره. عرقش رو بریز رفیق. من وارد 50 درصد سهم تو نمیشم
بر عکس خانمم که آدم دوست محوری هست و حتی حضور محور. (یعنی اصلا ارتباط تلفنی یا مکاتبه ای رو دوست نداره. دوست داره پیش دوستش باشه و گپ بزنه. حتی منم اگه روزی 5 بار براش زنگ بزنم زیاد تاثیری در حالش نداره. حضورم توی خونه براش مهمه) من اینطوری نیستم. یعنی خیلی دنبال دوست نبودم. خماریش رو نکشیدم. اما از ارتباط با آدمها همیشه لذت بردم. حتی تلفنی و مکاتبه ای.
اینا رو گفتم که بگم وقتی نگاهی به زندگی ده ، دوازده سال اخیرم می اندازم میبینم که هر جا رفتم خدا یکی دو تا دوست خوب و همدل (یا حداقل جذاب) با توانمندی هایی که غالبا من نداشتم، نصیبم کرد.طوری که کمتر خلاء بی دوستی رو تجربه کردم. البته دوستانی که بعنوان راهنما هم قبولشون داشته باشم واقعا کم هستن. شاید یکی یا نهایتا دو تا. اما دوستی که از مصاحبت باهاشون انرژی بگیرم و همدل باشیم کم نبودن هیچ وقت.
گاهی برام سوال پیش میاد که توی این اوضاع کسادی بازار دوست، من چرا وضعم خوبه؟.
خودم البته یه جوابهایی دارم اما باز جای فکر داره.
مثلا اینکه من اغلب آدمهای همدل رو برای استفاده ی توانمندی هاشون در مسیرِ هدفی الهی خواستم نه برای دل خودم.
لذا از اغلبشون حسن سوء استفاده رو بعمل میارم :)
حامل عشق تو
من مطلب "
ریاضت برای اختیار" رو در ادامه و تکمله مطلب "
دو سوال" نوشتم.
این دو مطلب کاملا به هم مرتبط هستن. در مطلب اول اشاره شد که امام زمان فرمودن در عصر غیبت شیعیان ما به رواة مراجعه کنن و رواة احادیث ما بر امت حجت هستن. جدای از بحث علمی در مورد ماهیت این حجیت، سوالی پیش می اومد که از کجا بفهمیم در عصر ما چه کسانی مصداق اون :رواة احادیثنا" هستن. با توجه به اوصافی که براشون مشخص کردن اما باز هم نمیشه به قطعیت گفت فلانی همون راوی مد نظر معصوم هست و بر ما حجیت دارن.
این سوال سوال جدی ای هست.
در ادامه این مطلب، مطلب "ریاضت برای اختیار" رو نوشتم. در واقع خواستم بگم سختی تشخیص در انتخابهای مهم زندگی مون، زیر سر اینه که خدا به ما اختیار داده و به خاطر وجود این اختیار هست که این سختی ها پدید میاد. چون داشتن اختیار یک نعمت محسوب میشه. و هر نعمتی ، شکری رو در پی داره. شکر نعمت اختیار چیه؟.
شما هم فکر کنید روش.
اما یه نکته عرض میکنم. هر وقت پیش آقای بهجت میرفتن و میگفتن استاد راهی "اهل و صالح" به ما معرفی کنید (شاید همون راوی مد نظر ما) ایشون میفرمودن: انجام واجبات و ترک محرمات. در این وادی بیفتید اگر بنا باشه به استادی برسید، میرسید. بنظرم شکر نعمت اختیار در وادی عمل، حفاظت و حراست از عقل هست. و این حفاظت و حراست جز با اهتمام به انجام واجبات و ترک محرمات ممکن نیست
ما اگر شکر نعمت اختیار رو به جا نیاریم در تشخیص خیر دچار سردرگمی میشیم. لذا خیلی طبیعیه که این سوال عموم مردم باشه که از کجا تشخیص بدیم راوی مد نظر معصوم در عصر ما چه کسی یا چه کسانی هستن؟.و یقین بدونیداین سردرگمی با بردن نام شخصی یا اشخاصی به عنوان راوی از بین نمیره بلکه فقط اختلافات و مشاجرات افزایش پیدا میکنه.
چرا خدا مسئله ای به این مهمی رو (تعیین مصداق حجت در هر عصری) رو راحت تر نکرد برای ما؟
چون برای خدا اختیار انسانها اهمیت بنیادی داره. و اگر اون اختیار در انسانها احیا نشه حجت های خدا یکی پس از دیگری به شهادت میرسن. همونطور که تا الان همین شده. و لذا از این منظر میشه گفت : اختیار انسانها برای خدا حتی از اولیایش هم مهمتر هست.
و رواة احادیث در سلسله طولی ولایت معصومین هستن و ولایت مثل امامت حقیقتی هست که باید به سمتش بری. و اگر به سمتش نری اون خودش رو توی چشمت فرو نمیکنه. میشینه یه گوشه ای کار خودش رو میکنه. ولو اینکه 25 سال خار در چشم و استخوان در گلو داشته باشه.
کاغذ نقشه، کف هال پهن بود و من مشغول طراحی بودم. پسرم و خانمم گوشه دیگر هال نشسته بودن و با هم مشغول بازی بودن. تلوزیون سخنرانی خطیب جمعه (آقای صدیقی) رو پخش میکرد. من گوشم با خطبه بود. خطیب جمعه اشاره به فرمایشات رهبری برای 40 سال دوم کردن و فرمودن:
" جوانان عزیز، رهبری حساب ویژه ای روی شما باز کردن."
ناخودآگاه بدون اینکه فکر کنم، از ته قلبم با محبت خاصی بر زبانم جاری شد : "عزییییزم."
خانمم برگشت گفت: با من بودی؟
با لبخندی غم آلود نگاهش کردم و بعد از مکثی گفتم:
با آقا (رهبری) بودم.
لبخند رضایت بخشی زد و گفت: چی شد؟
گفتم: آقا صدامون کرد. و من هنوز پای این کاغذها نشسته ام.
یکی از جدیترین دغدغه هام برای رها شدن از این کارای کارمند گونه در شرکتهای خصوصی همینه که وقتم آزاد بشه و کارهای بیشتری انجام بدم برای این انقلاب.
گفت: ان شا الله وقتت باز میشه.
گفتم: قیامت نمی تونیم توی چشم این بزرگواران نگاه کنیم.
وقتی از تفاوت دقت و وسواس، سرعت و عجله، سهل گیری و بی تفاوتی، صبر و تعلل و. گفتم براش جالب شده بود. گفتم اولی ها همه عقلانی هستن و دومی ها همه بدلهای شیطان هستن.
گفت: ولی خب تشخیصش سخته. خودت تا حالا به بدلهای شیطان مثل عجله و وسواس و .مبتلا نشدی؟
گفتم: چرا . شدم. اما مهم اینه که انسان بفهمه از کجا داره گزیده میشه.حداقلش اینه که از سردرگمی بیرون میاد و برای علاجش گام موثری برمیداره.
گفت: خب چجوری تشخیص بدیم؟
گفتم: این مثل رو شنیدی؟ : سر چشمه شاید گرفتن به بیل چو پر شد نشاید گذشتن به پیل
اگر مبدا اون بدلهای شیطان رو پیدا کنیم میتونیم راحت تر تشخیص بدیم.
گفت: مبداء؟. خب سرچشمه اش چیه؟
گفتم: شنیدی در روایات میگن دجال تک چشم هستن؟
گفت: آره.
گفتم: تو الان انسان تک چشم میبینی؟
گفت: نه
گفتم: یعنی الان دجال در بین ماها نیستن؟
گفت: قاعدتا باید باشن
گفتم: به نظر من از زمان حضرت آدم هم بودن. هنوز هم هستن. تک چشم میتونه به معنای تک بعدی دیدن باشه. از اون طرف یک فرمایش سنگینی بین عرفا هست که میگن انسان الهی ذوالعینین (دو چشم) هست. یعنی به هر پدیده ای از دو منظر نگاه میکنه.
شاید اصلا حکمت اینکه خدا به ما دو چشم داده همین باشه.
گفت: آره. چه جالب. حالا اون تک بعدی چیه و اون دو منظر چیه؟
گفتم: خیلی بخوام فلسفی بگم میگم تک بعدی یعنی فقط خلقی دیدن یا فقط حقی دیدن. اما نگریستن از دو بعد یعنی یک پدیده رو هم وجودی و حقی ببینی و هم بر اساس مناسبات خلقی ببینی
گفت: انتظار داری من متوجه بشم؟
گفتم: کاربردی ترش میشه اینکه کسی که فقط به علت وقایع توجه داره. تک چشم هست و اگه اسمش رو دجال نذاریم حداقل باید بگیم نفوذ شیطان در اون شخص راحت میشه و داره در زمین شیطان بازی میکنه
ولی کسی که هم به علت وقایع توجه داره هم به حکمت وقایع. اون شخص دارای دو چشم هست و شیطان نمیتونه در چنین انسانی به این سادگی ها نفوذ کنه.
گفت: یعنی اغلب اوقات ما شیطانی میشیم؟
گفتم: تا شیطان رو به چه معنایی بگیری. شیطان از ماده "شطن" میاد. و شطن یعنی دور شدن.
خب بله. همین که اغلب اوقات در مواجهه با وقایع توی باغ نیستیم یعنی دوریم. یعنی دچار شطن شدیم.
گفت: ولی سخته.
گفتم: همیشه از مکاید شیطانه که افق دور رو نشونت میده و ناامیدت میکنه. دو چشم که باشیم و هم قدم اول رو ببینیم و هم افق رو. هرگز نامید نمیشیم.
چند روز پیش همکار جدیدم سر درد داشت. همون نیرویی که خیلی دوست داره باهام بحث و هم کلامی کنه. بهش گفتم بشین روی صندلی.
براش توضیح دادم که کف دست خیلی انرژی داره. بذار با کف دستم پیشونی ات رو ماساژ بدم، سر دردت بهتر میشه.
وقتی با کف دستم روی پیشونی اش فشار میدادم خودش هم خیلی احساس رضایت میکرد. و جالب بود که فردا خودش اومد و گفت: مهندس بیا یه مقدار سرم رو ماساژ بده. دیشب به مادرم گفتم و این کار رو میکرد برام. خیلی خوب بود.
من میدونستم اثر کف دست رو برای همین اغلب مواقع برای نوازش پسرم کف دستم رو روی سر و صورتش میکشم.
اون نمیدونه چه اتفاقی داره می افته اما بعضی شبها که کنار من میخوابه خودش کف دستم رو میگیره و میذاره روی صورتش. این طوری احساس آرامش میکنه. یا وقتی جایی از بدنش ضربه میخوره میاد بغلم و کف دستم رو میذاره روی جایی که درد گرفت.
بزرگواری به ما آقایون میفرمودن برای محبت به همسرانتون حتما از نوازش با کف دست بر روی سرشان استفاده کنید. خیلی محبت میاره.
حق اگر جلوه ی با وجه اَتَمّ کرده در انسان
کان نه سهل است و نه آسان
به خود حق که تو آن جلوه با وجه اَتَمّی
بابی انت و امی
شهریار در وصف مولا علی علیه سلام
شاید این آخرین مطلب سال 97 این وبلاگ باشه.
دارم هر روز آمار موثرترین وبلاگ ها رو جمع میکنم هر چند بنا بود اگر به 50 نفر شرکت کننده رسید آمار بدیم اما همین هم خوب بود بنظرم. افراد مختلف با روحیات مختلف شرکت کردن که این خیلی مهم بود. ان شا الله سعی میکنم در نیمه اول فروردین آمار رو منتشر کنم. و حرفهای مربوط به پویش رو میذارم در همون مطلب بیان میکنم.
اما به عنوان آخرین مطلب سال خودم میخوام از کسانی منو به عنوان یکی از موثرها معرفی کردن تشکر کنم. چون نشد برم توی وبلاگ تک تکشون و تشکر کنم. نمیشه انکار کرد که نظر لطف بزرگواران موجب انرژی گرفتن اینجانب شده.
اما برگردم و در مورد وبلاگ نویسی چند خطی بنویسم
این محیط از محیط هایی هست که ماهیتا در مقایسه با بقیه فضاهای مجازی میزان تاثیر گذاری بالایی داره به شخصه انسانی هستم که یافتم تنهایی انسانها امری قطعی هست. و از روزی که این حرف رو درک کردم تصمیم به ازدواج گرفتم. من ازذواج نکرده بودم که همسرم تمام تنهایی هام رو پر کنه و حتی ازدواج نکرده بودم که کسی تماما من رو درک کنه. مخصوصا در مسائلی که برام شدیدا مهم بود انتظار درک شدن نداشتم. و وقتی سطح انتظاراتم از همسر اومد پایین، به راحتی تصمیم به ازدواج گرفتم. و چون سطح توقعم واقعی و معقول شده بود همسرم رو با حریت بیشتری دوست داشتم. چون صرفا به خاطر منافعی که به من میرسوند بهش علاقه نداشتم. بلکه وجودش به عنوان کسی که داره سیر الیه راجعون رو طی میکنه برام اهمیت داشت و داره.
من حتی ذوستانی دارم که خیلی بیشتر از خودم منو میفهمن. اما سطح توقعاتم از اونها هم شدیدا پایینه. اگر گاهی میرم میبینمشون نه از این بابت که حرف بزنم و تخلیه بشم یا فهمیده بشم. بلکه تمام حظی که از دیدارشون میبرم توی همون چشم در چشم شدن اول دیدار و دست دادن ایتدای کار خلاصه و تامین میشه. دیگه اگر هیچ حرفی هم نباشه من اعتراضی ندارم.
من همچین آدمی هستم که نمی گم تا درک بشم. نمی نویسم تا مورد توجه قرار بگیرم. البته انرژی ای که از نوشتن میگیرم قابل انکار نیست. و شاید همین هم یکی از عوامل موندن من در این چند سال در این فضا باشه. اما اغلب چیزهایی مینویسم که فکر میکنم باید نوشته بشه. میخوام بگم با وجود این که حدود ده سالی هست که یه تنهایی معقولی رو پذیرفتم و برای رفع این تنهایی هیچ نگاهی به خلایق ندارم اما این محیط مجازی از محیط هایی بوده که در رشد من موثر بوده.
و میبینم که خیلی از نویسنده های دیگه هم در این فضا رشد کردن.
اما با همه اینها این رو بدونیم حضور همگی ما در اینجا موقتیه. اما آثار این حضورموقت ما در اینجا ممکنه ماندگاری خیلی بیشتری در مخاطبهای ما داشته باشه و ما نسبت به این آثار مسئولیم و در قیامت باید پاسخ بدیم.
سال خوب و پر برکتی رو برای تمام هموطنان و بزرگواران این فضا آرزو میکنم.
چقدر دوست دارم آدمی مشرب باشم اما.
ندای مشفقانه ی " لا تقربا هذه شجره" ات را میشنوم اما.
ماندن در بهشتم را بر هبوط ترجیح میدهم و عوام تاییدم میکنند به خاطر این انتخاب بجا.اما شوق درون رسوایم خواهد کرد.
شاید شجاعت به جان خریدن مشقات هبوط را هنوز پیدا نکردم.
من شوق هبوط حضرت آدم (ع) را در دل دارم. کیست که شوق آن شجره طیبه در دلش باشد و این شوق به بازار دنیایش نکشد؟!!!
++: تو که اینقدر ظاهربین نبودی بابا جون!!! عظمت مادرت به من ثابت شده. فقط باید چشم عظمت بین داشته باشی.
--: من ظاهر بین نیستم. مامان رو هم کوچک نمی بینم، فقط گفتم من دوست دارم در ازدواجم سطح تحصیلات همسرم با من برابر باشه.
++: اگر سطح تحصیلاتتون برابر بود و وسعت روحی تون خیلی فرق داشت چی؟
--: یعنی باید بین این دو انتخاب کنم؟
++: نه ااما. اما رسم دنیا هست که تمام خوبیها رو یه جا به آدم نمیده.
--: یعنی میخوای بگی شما در وسعت روحی با مامان در یک تراز هستین؟
++: نمیدونم. اگر بخوام صادق باشم باید بگم اون بالاتر از منه. حداقل من اینطور برداشت میکنم.
--: ولی شما خیلی صبورتر و عاقل تر به نطر میرسی.
++: میگم ظاهر بین هستی دیگه
--: خب شما چی دیدی که این حرف رو میزنی؟
++: یه نمونه اش رو میگم: مامانت بعد از 20 سال زندگی با من، یه روزی که داشتیم در مورد زندگی خواهرش صحبت میکردیم ، گفت خواهرم در انتخاب همسرش عجله کرد. هیچ تحقیقی نکردن. داشتم بحث میکردم که توی اون سن آدم خام هست و پدر و مادر باید هشیار باشن. که گفت:
نه. خود من بیش از ده تا خواستگار داشتم. اما قبول نمیکردم. چون نمی خواستم فقط ازدواج کنم. بعد موقعیت های خواستگارهاش رو که گفت بعضی هاشون از من خیلی بهتر بودن حداقل به لحاظ وضعیت اقتصادی. و موقعیت اجتماعی.
--: واقعا!!!!! مامان بیش از ده تا خواستگار داشت؟!!!!!. نمیدونستم. البته خب مامانم خوشگله. طبیعیه خواستگار زیادی داشته زمان مجردیش. این ربطی به وسعت روحی نداره بابا.
++: میگم که عجولی بله ممکنه تعداد خواستگارهاش به خاطر زیبایی اش بالا بوده. اما اینکه 20 سال توی تمام فراز و نشیب های زندگی مون توی تمام خوشی ها و بگو مگو هامون هیچ وقت اشاره ای نکرد و به من نگفت به نظر من خیلی روح بزرگی میخواد.من نتونستم همچین امتیازی داشته باشم و 20 سال به روش نیارم پسرم.
--: آهان. راست میگی. حالا قضیه فرق کرد.
تعطیلات نوروز به همراه جمعی از دوستان همدل و هم درس در معیت استاد راهی شیراز شدیم تا سال تحویل در معیت حضرت شاهچراغ باشیم و چند روزی در شیراز بمونیم و برگردیم.
سه روزی ماندیم و هنوز از قرار ماندنمون چند روزی مانده بود که ناگهان استاد گفتن باید برگردیم دیگر ماندن به صلاح نیست. عده ای گفتن قرارمون بیش از این بود، عجله ای نداریم. باز هم میتونیم بمونیم. استاد گفتن هر کی دوست داره بمونه، من باید برم. تعداد زیادی از دوستان ما در دروازه قرآن اسکان داشتن. همه عازم شدیم برای رفتن. بین راه خبر سیل آق قلا به ما رسید. عده ای از دوستان که پزشک بودن به تبعیت از فرمایش رهبری در یک تیم پزشکی عازم آق قلا شدن و مابقی هر کسی در حد وسعش کمک مالی کرد تا کمکی به هموطنان کرده باشیم.
فردای حرکت، متوجه شدیم در دروازه قرآن شیراز سیل شدیدی آمده و خسارت دلخراشی به جای گذاشت. همه در غم هموطنانمان شریک شدیم و.
و متحیر بودیم که اگر کمتر از یک روز دیگه میموندیم الان معلوم نبود دچار چه مصیبتی شده بودیم.
برای صبر و تسکین عزیزان گرفتار حادثه دعا کنیم. بلا دیدن در شهر غریب، بار مصیبت رو چند برابر میکنه. اکثرا مسافر بودن.
اگر به وجه ظاهری این سیل ها توجه کنم باید بگم بسیاری از این خسارات به خاطر عدم تدبیر مسئولان شهری و استانی و بلکه هم دولتی بوده.
مثلا عکسی دیدم از چند سال پیش دروازه قرآن، دقیقا اینجایی که الان سیل به راه افتاد، بستر رودخانه بوده که پر شده و خیابان شده.
اگر اون عکس درست باشه واقعا این همه ملت قربانی کوته فکری و کج تدبیری مسئولین شدن.
ان شا الله صبح گشایش و فرج نزدیک هست و از این دیو و ددان رها میشیم. به شرطی که از دیو و دد درون رها کنیم خودمون رو.
این مطلب یکی از مخاطبین نوشتن این مومنین غریب مثل پیامبر هستن توی اون خانواده.
--: خب عادت ذهنی همه جا هم بد نیست.مثلا اینکه انسان به انجام واجباتش عادت کنه خب خیلی خوبه. اینکه عادت کنه از بدی ها دور باشه خیلی خوبه.
++:عادت یعنی عادی شدن. آیا در نظام خلقت چیز عادی وجود داره؟ ما بر اساس عادت نماز میخونیم اما آیا نماز یک عمل عادی هست؟ عادت ما موجب میشه بهش فکر نکنیم.
--: یعنی باید هر از گاهی نماز رو بذاریم کنار؟ تا عادت نکنیم بهش؟
++: این که کار سُفَها و بُلَهاست. موضع عادت، در ذهن و نگاه هست نه در عمل. بعد کسی برای اینکه ترک عادت کنه با چه عقلی به این نتیجه میرسه که باید اون عمل رو ترک کنه؟. این جز سفاهت و بلاهت هست؟
--: اما به نظرم همون نماز و انجام واجبات بر اساس عادت هم اثر مثبتش رو داره.
++: بله. شکی نیست. تا چه اثر مثبتی رو در دلت طلب کنی!!! وقتی صد تا کتاب خریدی. هم میتونی همشون رو مطالعه کنی و بر علمت افزوده بشه. هم میتونی از رنگ جلدهاشون به عنوان دکوراسیون اتاقت استفاده کنی و در کتابخونه ات بچینی شون. تا تو از اون کتابها چی بخوای!!!. شاگرد های آقای قاضی ، همشون مجتهد بودن. روزی ازشون پرسید کسی میدونه فرق نماز طهر با عصر در چیه؟. همه گفتن در وقتش و در نیتش. آقای قاضی فرمودن: باب معارفی که در نماز ظهر بر انسان باز میشه با باب معارفی که در نماز عصر بر انسان باز میشه متفاوته.
--: ولی به نظرم ما عادت های خوب داریم و عادت های بد. عادت به انجام واجبات عادت های خوب هستن.
++: اگر عادت به معنای عادی شدن باشه، برای کسی که میخواد آگاهانه در سیر الیه راجعون قرار بگیره اصلا عادت خوب نداریم. اونکه میگن خوبه ملکه شدن هست. مکله شدن فعلی نیکو، با عادی شدن اون فعل فرق داره. کلا آدما دو دسته هستن. یا خیلی قید محور و نطم محورن، یا خیلی ساختار شکن و بی قید. مادرزادی اینطوری ان.
--: خب بی قید بودن اصلا خوب نیست.
++: بله همون قدر که بی قیدی مادرزادی میتونه ضربه بزنه مقید بودن مادرزادی هم میتونه ضربه بزنه.
--: نه. نمیشه اینها رو برابر کرد. آدم مقید بلاخره یه چهارچوبی داره. میشه فهمید با خودش چند چنده. اما آدم بی قید رو نمیشه فهمید و مخربن اینها.
++: وجه اشتراک هر دو تا شون اینه که بر اساس عادت اون صفات رو دارن. از عادت باید بیرون اومد. اون مقید مادرزادی اگر مذهبی بشه سعی میکنه واجباتش رو انجام بده اگر غیر مذهبی باشه ممکنه به وسایلش خیلی حساس باشه، به ماشینش خیلی حساس باشه به مدل مو و اصلاحش خیلی حساس باشه. و اون آدم بی قید مادر زادی اگر مذهبی باشه ممکنه در انجام واجبات خیلی حال محور باشه و کاهلی هم بکنه اگر غیر مذهبی باشه هر جور عشقش باشه میگرده و هر جا دلش بخواد میره و.
--: من اصلا از این برابری بین این دو دسته آدما خوشم نمیاد.
++:میخوام بگم تا تفکر و اندیشه و عقل بر ویژگی های مادرزادی انسان غالب نشه انسان حیات انسانی به معنای قرآنی اش پیدا نمیکنه. میشه کسی مادرزادی خیلی مقید باشه و از بد یا خوب روزگار مذهبی هم بشه. و اتفاقا ممکنه بهشتی هم بشه.اما اون واجباتی که بر اساس عادت و تقید مادرزادی انجام میده هرگز به "موتوا قبل ان تموتوا" منتهی نمیشه.عقل و اندیشه هست که انسان رو به تعدیل میرسونه و به سمت حیات انسانی رهنمون میشه. هم قید لازمه و هم بی قیدی. منتها گستره و جا و مکانش رو عقل تعیین میکنه.
--: عقل هیچوقت نمیگه انسان بی قید باشه. کار عقل ، عقال (بند) زدنه از اسمش پیداست
++:متوجه منظورم نشدی. اصلا "الیه راجعون" یعنی به سمت بی قیدی رفتن، همه انسانها هم مقیدن و هم بی قید.
فرق بین عاقل و غیر عاقل، در تفاوت زمان و مکان بروز اون قید و بی قیدی هست. اینکه کجاها باید مقید باشی و کجاها باید قید رو از خودت برداری کاملا بر اساس عقل هست نه یه فرمول ثابت ریاضی گونه
با لبخندی تلخ و توامان با تاسف وارد اتاقم میشه و با دست میزنه روی پیشونی اش و همراه با خنده تلخ میگه:
--: مهندس ناموسا منو از اون اتاق بیار بیرون. انداختی منو وسط سیاهچال.
میخندم و میگم:
++: برای کمالت خوبه
--: آقا من دیگه کمال الملک شدم. بس که پخته شدم دارم میسوزم. یه حرفای خاله زنکی ای با هم میزنن که دیگه دارم بالا میارم. اوه اوه اوه. واااای در مورد شوهراشون چه حرفایی میزنن!!!!. اصلا من متاهل بشم نمیذارم زنم بره توی این محیطا.
++: عزیییزم. گزینه بهتر از تو نداشتم که بذارم تو اتاقشون. از وقتی رفتی اونجا حواشی خیلی کمتر شد. تو مدیر اونجا هستی. اجازه نده خیلی پر حرفی کنن.
--: چرا من تذکر میدم. ولی نمیشه کلا اونجا مانع حرف زدن شد.یعنی باید باشی بشنوی. داشتن در مورد وضعیت کشور تحلیل ی میکردن اصلا من نمی تونستم جلوی خنده ام رو بگیرم. الحق که ناقص العقل هستن.
لبخند برادرانه ای به کم صبری و شتاب زدگیش نشون میدم و میگم
++: چند روز پیش ها توی نت با یکی در مورد ناقص العقل بودن زنها صحبت میکردم. میگفت امیرالمومنین علیه سلام توی نهج همچین فرمایشی داشتن. خیلی قبل تر ها فکر کنم خودم هم خوندم. زمان دانشجویی ام.
--: بله حضرت همچین فرمایشی دارن ولی اون فرمایشات در بحبوحه جنگ جمل و دخالت عایشه در اون جنگ هست. احتمالا منظور حضرت به اون شخص بوده.
++: نمیدونم. اما به نظرم میشه تعمیمش داد به همه خانمها. منتها نه در دریافت، بلکه در بروزات و تجلیات.
--: یعنی چی؟
++: به نظر تو حضرت فاطمه سلام الله علیه نمی تونست در خیبر رو از جا بکنه؟
--: چرا حتما میتونسته.
++: اما در مقام تجلی و بروز اون شانیت رو نداره. در مقام تجلیات بحث حدود مطرحه. حتی حجت الله علی الحجج هم که باشن در مقام تجلی باید به شانیت زن بودن خودشون توجه داشته باشن.
--: پر بیراه نیست.
++: بروز و تجلی عقلانیت در اجتماع حتما خشکی ها و تحکم های اجتماعی رو هم در پی داره. سرشت مرد به گونه ای هست گه اعمال این خشکی ها و تحکم ها مزاجش رو بهم نمیزنه. اگر قاضی باشه و حکم به اعدام یک گناهکاری بده که حتی میبینه که از عملش پشیمون شده اما ولی دم حاضر نیست ببخشه و در سال ده ها مورد اینطوری ببینه بازم مزاجش بهم نمیخوره. اما یک زن نمی تونه دز این محیطها اعتدالش رو حفظ کنه. چون اصلا برای این امور خلق نشده. کارکرد زن در مقام تجلی، بیشتر مظهریت اسم رب حق متعال هست. نمیبینی یه دختر بچه دوست داره عروسکش رو خواب کنه. بهش غذا بده. از همون بچگی دوست داره مربی باشه. مادر باشه.
--: اوه. جرات داری این حرفا رو توی جامعه امروزی بگو حالا.
++: این نقصان بیشتر در حوزه تجلیات عقلانی هست نه دریافت عقلانی. در مقام درک و دریافت که اونها یه پنج ، شش سالی زودتر از ما هم به اون ادراکات میرسن. چون ماهیتا لطیف تر هستن هر چه انسان لطیف تر باشه درّاک تر میشه.
--: ولی مهندس خدایی اش اینهایی که من میبینم توی دریافت هم کلا لنگ میزنن
میخندم و میگم
++: این رو باید بری ببینی چه گناهی به درگاه خدا کردی که این مدلی هاش رو نصیب تو کرد. اما علت اینکه توی دریافت لنگ میزنن به خاطر اینه که مراجشون رو بهم زدن. ما مردها هم به همین بلا دچار میشیم اغلب.
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم که عشق از پرده ی عصمت برون آرد زلیخا را
--: مجید دارم پیش دوستان مذهبی ام هم معذب میشم دیگه. گاهی به شوخی به من میگن کی قاطی مرغا میشی پس؟. منم به شوخی جوابی میدم اما این پرسیدنهاشون داره آزارم میده. اونها شرایط منو نمیدونن
++: خودت راهی که میری رو قبول داری؟. دلت آرومه؟
--: این که پرسیدن نداره. تو که شرایط منو میدونی. توی این پروژه تمام وقتم پره. یه کار اداری که نیست. یه کار علمی اقتصادیه. فکر و توان میبره. مطالعه و تحقیق شبانه روزی میخواد. حالا اصلا ذکترا هیچی. وضعیت مالی نا مناسب هیچی. شرایط پدر و مادرم هیچی. تو باشی چکار میکنی؟
++: محمد!!!. خودت راهی که میری رو قبول داری؟
--: . خب!!! قبول داشتم. اما مدتیه نمیدونم چم شده.
++: الان از من میخوای چی بشنوی؟
--: نمی خوام تاییدم کنی. میگم تو جای من باشی چکار میکنی؟
++: من هر کاری بکنم، دردی از تو دوا نمیکنه محمد جان. این شرایط مخصوص خودت توسط خدا برش شده. قبای خودت رو تن من نکن تا ببینی چه شکلیه. اگر واقعا فکر میکنی راهی که میری درسته خب درسته دیگه. این تردید هات برای چیه؟
--: مجید اینطوری منو پس نزن. اومدم باهات حرف بزنم. یه چیزی بگو که به حرفهات فکر کنم.
++: ببین رفیق! میدونم توی شرایط سختی هستی. سختی اش هم برای اینه که دوست داری مومنانه زندگی کنی. برای همین تردید افتاده به جونت. شاید راهی که میری درست باشه اما من یه نکته بهت میگم:
یه روز از آقای فاطمی نیا شنیدم این جمله رو. الان چند سال اویزه گوشمه. میفرمودن:
اینطور نیست که شیطان همیشه انسان رو از خوبی ها به سمت بدیها منحرف کنه. گاهی شیطان انسان رو از یک خوبی به سمت خوبی دیگری منحرف میکنه. برای ماها که دغدغه زندگی مومنانه داریم بیشتر این مدلش اتفاق می افته.
از یک خوبی به سمت خوبی دیگه تغییر مسیر میدیم و منحرف میشیم. آروم آروم.
--: خب اینکه خیلی سخته. چجور باید تشخیص بدیم که کدوم خوبی رو خدا میخواد انجام بدیم و کدومش رو شیطان؟
ادامه داره
وقتی به درونم رجوع میکنم میبینم جایی که برای خودم در نظر گرفتم جوری هست که جا رو برای دیگران تنگ میکنه.
تنها آنکه بزرگترین جا را
به خود اختصاص نمیدهد
از شادی لبخند بهره میتواند داشت.
آنکه جای کافی برای دیگران دارد؛
صمیمانهتر میتواند
با دیگران بخندد؛
با دیگران بگرید.
توصیه میکنم گوش بدید
لطفی بزرگ در این کار خدا میبینم
از طرفی یکی از همکارانم بارها بهم گفت اگر شما نبودی اینجا ،من نمی موندم. جدا من نمی تونم هیچ کدوم اینها رو تحمل کنم. و این همکار عزیز با اونکه در مقام اعتقادات ، خیلی بلند اندیشه اما یه سری انسدادهایی هم داره که موجب میشه انعطاف پذیری لازم رو در عمق برخی اعتقادات نداشته باشه و در مقام بحث کارش به جدل بکشه و عصبانی بشه. مثلا خیلی با عرفا و برخی از فلاسفه سرخوش نیست. و برخی از انسدادهاش اگر برطرف نشه اصلا خوب نیست.
از اون طرف همکار دیگری دارم که دست روی نقطه های حساس همکار اول میذاره و بحث هایی کاملا جدی میکنه. هر دو تاشون مطالعات خوبی دارن. اطلاعات خوبی دارن. مذهبی و هیئتی هستن.
هر دو تاشون با من ارتباط خیلی خوبی دارن. دلی و دوست داشتنی. دوست داریم همدیگه رو.
اما این دو همکار با هم ارتباط خوبی ندارن. چند بار به همکار دوم (نظرش به من نزدیکتره) گفتم مراعات هادی رو بکن. صبور باش.اینقدر سعی نکن به این کتاب و اون کتاب و این استاد و اون استاد چنگ بزنی و سند و مدرک بیاری و حرف ولو درستت رو اثبات کنی. بذار طرف اول احساس امنیت بکنه از جانب تو. دوستش داشته باش.
اما گوش نمیده. حرفم رو قبول داره اما کم صبره.
نظرات رو باز میذارم اما ممکنه جوابی به نظرات ندم.
قرار بود آمار موثرترین وبلاگها رو ارائه بدم.
اما از طرفی دوست ندارم بی سلیقگی در انتشارش به خرج بدم و شتاب زده عمل کنم از طرفی دیگه اصلا شرایط برای تمرکز برای این کار مهیا نمیشه.
نیاز دارم مدتی از این محیط فاصله بگیرم اما به خاطر تعهدم به انتشار این مطلب همچنان اینجام.
اگر کسی داوطلب میشه برای انتشار و جمع آوریش که این لطف رو در حق من بکنه و از این آدرس
اگر هم کسی نمی تونه، صبر کنید تا برگردم و این کار رو انجام بدم.
عذرخواهم. اصلا دوست نداشتم این مطلب رو منتشر کنم
قرار بود آمار موثرترین وبلاگها رو ارائه بدم.
اما از طرفی دوست ندارم بی سلیقگی در انتشارش به خرج بدم و شتاب زده عمل کنم از طرفی دیگه اصلا شرایط برای تمرکز برای این کار مهیا نمیشه.
نیاز دارم مدتی از این محیط فاصله بگیرم اما به خاطر تعهدم به انتشار این مطلب همچنان اینجام.
اگر کسی داوطلب میشه برای انتشار و جمع آوریش که این لطف رو در حق من بکنه و از این آدرس
اگر هم کسی نمی تونه، صبر کنید تا برگردم و این کار رو انجام بدم.
عذرخواهم. اصلا دوست نداشتم این مطلب رو منتشر کنم
بعد از این به ندرت اینجا مینویسم شاید هم حالا حالاها ننویسم و بیشتر در وبلاگی جدید خواهم نوشت.
با آدرس جدید دنبالتون میکنم تا اگر خواستید دسترسی داشته باشید بهم.
ممکنه یه مقدار طول بکشه تا همه رو دنبال کنم
التماس دعا
درباره این سایت